اطاقی رو به آفتاب زمستانی برای کرسی گذاشتن. اطاقی که در آن کرسی گذارند به زمستان گرم شدن را. (از یادداشت مؤلف). شاه نشین در تالارها که معمولاً آنجا به زمستان کرسی گذارند. در قسمت بالای برخی از تالارها شاه نشین و اطاق مربعشکلی قرار دارد که به زمستان آنجا کرسی نهند
اطاقی رو به آفتاب زمستانی برای کرسی گذاشتن. اطاقی که در آن کرسی گذارند به زمستان گرم شدن را. (از یادداشت مؤلف). شاه نشین در تالارها که معمولاً آنجا به زمستان کرسی گذارند. در قسمت بالای برخی از تالارها شاه نشین و اطاق مربعشکلی قرار دارد که به زمستان آنجا کرسی نهند
که خانه راست دارد. که بر جهت واحدی است. که یکرویه است. آدم راست و امین را گویند و در اصطلاح کسی را گویند که با همه کسی از قرار راستی و درستی معاش کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که با همه کس از روی راستی و درستی ودیانت و امانت معاش کند. (ناظم الاطباء) (برهان). به معنی کسی که راست و درست باشد. (غیاث) : با من ای خاصگان درگه من راست خانه شوید چون ره من. نظامی. چو راست خانه کسی ام که روزگار مرا همی طرازد بر خط استوا پرده. کمال الدین اسماعیل (ازآنندراج). ، کنایه از چیز راست و درست باشد. (از آنندراج) ، مستقیم. درست: کجیها شد ز شرعت راست خانه کمانها نیز آمد بر نشانه. ناظم هروی (از آنندراج). ، راست رو: مهرۀ شطرنج هرگاه راست برود راست خانه است و شاه شطرنج همیشه راست حرکت میکند. (هفت پیکر چ وحید ص 100)
که خانه راست دارد. که بر جهت واحدی است. که یکرویه است. آدم راست و امین را گویند و در اصطلاح کسی را گویند که با همه کسی از قرار راستی و درستی معاش کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که با همه کس از روی راستی و درستی ودیانت و امانت معاش کند. (ناظم الاطباء) (برهان). به معنی کسی که راست و درست باشد. (غیاث) : با من ای خاصگان درگه من راست خانه شوید چون ره من. نظامی. چو راست خانه کسی ام که روزگار مرا همی طرازد بر خط استوا پرده. کمال الدین اسماعیل (ازآنندراج). ، کنایه از چیز راست و درست باشد. (از آنندراج) ، مستقیم. درست: کجیها شد ز شرعت راست خانه کمانها نیز آمد بر نشانه. ناظم هروی (از آنندراج). ، راست رو: مهرۀ شطرنج هرگاه راست برود راست خانه است و شاه شطرنج همیشه راست حرکت میکند. (هفت پیکر چ وحید ص 100)
ملک تاج الدین. ملک معظم نصیرالحق والدین خسرو نیمروز او را به اوق با یکهزار مرد از سوار و پیاده از غور و هراه و اسفزار و نیه و فراه نشانید (در 661 هجری قمری). (تاریخ سیستان ص 401). و او چون از حرکت ملک الامراء و الکبار ملک علأالدوله و الدین صفدر نیمروز با لشکر خبر شد، در دیه سمور لشکر جمع کرد و به صحرا بیرون شد و با او مصاف کرد و شکسته شد و به قلعۀ سمور پناه برد و ملک الامراء علاءالدوله و الدین از عقب او راند و چند کس را از لشکر وی در خندق حصار سمور انداخت و زخم و قتل کرد وبفیروزی بازگشت. در بیست وچهارم محرم سال بر ششصدوشست وهفت. (تاریخ سیستان ص 402). و هم ارسی شاه در اوایل شوال 667 هجری قمری با امرائی که در اوق بودند به پیش زره تاخت، و اموال مسلمانان را بگرفت و دیه ها غارت کرد و بنه ها و خرمنها بسوخت. (تاریخ سیستان ص 403) ، خاریدن پس شتر و ارشه ارشه گفتن تا بدود. (منتهی الأرب) ، ارشاء دلو، رسن بر دلو بستن. رسن بستن بر دلو. (منتهی الأرب). دلو را رسن بستن. دلو را رسن ساختن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارشاء فصیل، شیر دادن شتربچه را. (منتهی الأرب). شیر دادن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی) ، بچه شیر دادن، ارشاء قوم در قتل کسی، شریک شدنشان در خون او: ارشی القوم فی دمه. (منتهی الأرب) ، ارشاء قوم بسلاح خویش در خون کسی، راست کردن قوم سلاح خود را در خون وی: ارشی القوم بسلاحهم دمه، ارشاء حنظل، دراز شدن شاخهای حنظل. (منتهی الأرب)
ملک تاج الدین. ملک معظم نصیرالحق والدین خسرو نیمروز او را به اوق با یکهزار مرد از سوار و پیاده از غور و هراه و اسفزار و نیه و فراه نشانید (در 661 هجری قمری). (تاریخ سیستان ص 401). و او چون از حرکت ملک الامراء و الکبار ملک علأالدوله و الدین صفدر نیمروز با لشکر خبر شد، در دیه سمور لشکر جمع کرد و به صحرا بیرون شد و با او مصاف کرد و شکسته شد و به قلعۀ سمور پناه برد و ملک الامراء علاءالدوله و الدین از عقب او راند و چند کس را از لشکر وی در خندق حصار سمور انداخت و زخم و قتل کرد وبفیروزی بازگشت. در بیست وچهارم محرم سال بر ششصدوشست وهفت. (تاریخ سیستان ص 402). و هم ارسی شاه در اوایل شوال 667 هجری قمری با امرائی که در اوق بودند به پیش زره تاخت، و اموال مسلمانان را بگرفت و دیه ها غارت کرد و بنه ها و خرمنها بسوخت. (تاریخ سیستان ص 403) ، خاریدن پس شتر و ارشه ارشه گفتن تا بدود. (منتهی الأرب) ، ارشاء دلو، رسن بر دلو بستن. رسن بستن بر دلو. (منتهی الأرب). دلو را رسن بستن. دلو را رسن ساختن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارشاء فصیل، شیر دادن شتربچه را. (منتهی الأرب). شیر دادن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی) ، بچه شیر دادن، ارشاء قوم در قتل کسی، شریک شدنشان در خون او: ارشی القوم فی دمه. (منتهی الأرب) ، ارشاء قوم بسلاح خویش در خون کسی، راست کردن قوم سلاح خود را در خون وی: ارشی القوم بسلاحهم دمه، ارشاء حنظل، دراز شدن شاخهای حنظل. (منتهی الأرب)